حمید عجمی
در مورد افتتاح سورهها با بسمالله، باید دانست که خداوند مکرر در طی کلماتش نامی از «سوره» برده است و روی هم رفته این طور استفاده میشود که هر یک از قسمتهای کلامش که آن را به صورت قطعه جداگانهای بیان فرموده و نام «سوره» بر آن گذارده است، دارای یک نوع ارتباط و به هم پیوستگی است که میان دو «سوره» مختلف یا اجزای آنها وجود ندارد و از آنجایی که وحدت و یگانگی یک سخن بواسطه وحدت هدف و منظوری است که از آن در نظر گرفته شده، لذا هر یک از این قطعات(سورهها) قاعدتاً منظور و هدف خاصی را دنبال میکند و بنابراین ذکر «بسمالله» در طلیعه هر سورهای برای شروع در مقصود خاص آن سوره است.(1) معنی «بسمالله» در نظر کثرت، در هر سوره و هر قول و فعلی مختلف است و فقها گفتهاند «بسمالله» برای هر سوره تعیین باید شود و اگر برای یک سوره «بسمالله» گفته شد، سوره دیگر را با آن نتوان ابتداء کرد و آن مطابق مسلک فقهی نیز خالی از وجه نیست و مطابق این تحقیق وجیه است و به نظر اضمحلال کثرات در حضرت اسم «الله اعظم» برای تمام «بسمالله»ها یک معنا است.(2)
کلمات را ظاهری و باطنی است. ظاهر آن وجه جسدانی و باطن آن وجه روح و مفهومی است که در جان آن مختفی است. گاه باشد که کلمهای به مناسبات گوناگون با یک جسد، چه ملفوظی و چه مکتوبی مورد استفاده واقع گردد، اما به حکم لحن و مورد استفاده مفهومی خاص را به شنونده القاء نماید. ذکر این نکته نیز لازم است که فهم مفهوم کلمه عاریت شده توسط مخاطب به اعتباریات و قوانین ذهن شنونده نیز مربوط است. چنانکه در خطاب «کن» موجود عدمی خصوصیت سمع را باید که دارا باشد و در این قول، اظهار افکار مختلف است و در این مقالت جای بساطت آن جایز نمینماید.
باری، در علوم غریبه و جفر جامع که پیرامون اجساد حروف و ارواح آن سخن به میدان رفته است، جسد حروف «شکل و ظاهر» آن و روح کلمات و اسماء «ارقام» اعتباری ازلی است در ذیل حرکت نَفَس و برخورد آن در تقطیعات و مقاطع مخارج حروف که اگر شاکله و پیکر کلمات و همچنین اختلاف مفاهیم کلمات در اقوام مختلف، دیری نمیپاید، مبرهن و واضح است که مخارج حروف از کلمات ابتدایی که بسا صوت سادهای ادا میگردیده و اکنون که بر این سیاق و زبانهای گونهگون ابراز میگردد، همه و همه از تقطیع نفس در پردهها و مواضع مختلف مسیر حرکت نفس از حلق تا لب را در بر میگیرد. بنابراین نفس و حرکت آن از دیرباز بر یک منوال بوده و تقطیع آن نیز چنین بوده است.
به هرحال کلمات را ظاهری است که جسد آن نامیده میشود و باطنی که به رقم آن اطلاق میگردد. تمثیلاً میتوان اشاره نمود به کلمه «الله»، متشکل از «الف» «لام» «لام» و «ه» که پیکر تکسیر شدة آن است. به وجه ظاهر، یک کلمه مرکب است دارای چهار جزء و باطن آن طبق ابجد کبیر «66» میباشد.
در رخصت ادای ذکر به فتوای پیر و شیخ، نه تنها باطن کلمه و مسمای آن مدّ نظر و عنایت است بلکه تکرار مقدس آن به رقم نهفته در حساب ابجدی آن است. به بیان سهل و ساده در تکرار کلمه «الله» و بهرهمندی از برکات روحانی آن، جایز و مستحسن است که با مجوز دلیل راه به تعداد شصتوشش بار ادا و تکرار گردد تا موکل ملکی و ملکوتی آن قیام نماید.
با تکیه بر این مقدمه میتوان گفت که بهتعبیری «الله» یک کلمه است به ظاهر در یک شاکله اعتباری، اما در دستیابی به باطن و تعمق در مفهوم آن، به شصتوشش تجلی رخ مینماید و به هر تجلی وجهی از باطن خود را در قلب و جان سالک مکشوف مینماید. صد البته که این بیان بر طی کرده، راهان وادی حیرت و خلوت واضح است که ذاکر در هر بار تکرار کلمات رحمانی به حالی تازه منقلب میگردد.
یار ما هر ساعتی آید به بازار دگر
تا بود حسن و جمالش را خریداری دگر
از مقصد دور نمانیم
سور قرآنی هر کدام به خصوصیتی از جانب حضرت باری تقطیع شده است و هر قسمت به «بسمالله» مبارکی آغاز میگردد که طبق فرموده مفسران و راسخان در علم، هر بسماللهی به صورت و شاکله، به یک قالب مکتوب و ملفوظ است، اما به فراخور باطن سوره مبارکه حاوی بواطنی منطبق با هدف و مقصود سوره است. تا آنجا که جایز و روا نبوده و نیست که اراده قرائت سورهای گردد و پس از ادای «بسمالله» آن سوره دیگری جز نیّت اول، قرائت شود. چرا که نیّتکننده، در انتخاب خود محتوای سوره مورد نظر را اراده کرده است که اگر «بسمالله» آن را ادا کند، لفظ «بسمالله» در جان او منطبق با محتوا و باطن سوره نقش میپذیرد، همانگونه که منادیان به نیات مختلف در القای مفاهیم مختلف به یک لفظ و یک جمله تمسک میجویند به طور مثال عاشقی در ابراز مهر خویش و عارفی در تعشق و محبت خود و فرزندی در احترام بر پدرش به یک جمله مانند «دوستت دارم» متمسکاند که جـدای از لحن اختیار شده(که خود مؤثر در القای احساس است) همه به یک کلمه رمز خویش را فاش کردهاند. پر واضح است که طلب و اراده و نیت هر کدام به حیثیت و شرف مخاطب تنظیم گردیده است که اثر آن کلام به بزرگی مخاطب راجع میگردد. به هر صورت ادای «بسمالله» در اراده و طلب ادای آن در هر موقعیتی، بساطت خاصی را در خود جای میدهد.
«بدان، که تعیین اولِ اسمیِ احدی، اولین جدا شدة از غیب مطلقِ الهی است، و آن کلید مرتبة اسماء و حدّ مذکور است و نظیر آن از عالم حروف در نَفَس انسانی همزه است، و «الف» عبارت از مظهر صورت «عماء» است که همان نَفَس رحمانی است که از جهت صفت وحدانی میباشد و بدان و در آن صور دیگر موجودات که همان حروف و کلمات الهی و اسماء و اسماء اسماءاند، آشکار شد و تعین پذیرفت، همچنان که حروف و کلمات انسانی به نَفَس انسان تعین مییابد، بنابراین برای هیچ یک از حروف عینی، جز بواسطة «الف» که مظهر واحد است، ظاهر نمیگردد و برای الف هم هیچ عینی، به گونة استقلال تمام در مرتبة کلام ظاهر نمیگردد، چون مقامش وحدت است ...»(3)
«علم عیسوی، علم حروف است، از این روی بدو نفخ و دمیدن داده شد، و آن هوایی است که از درون قلبی که عبارت از روح حیات است خارج میگردد، و چون هوا ـ در راه خروجش به دهان جسد ـ انقطاع پیدا کرد مواضع انقطاعش را حروف نامند. بنابراین اعیان حروف آشکار شد و چون با هم تألیف پیدا کردند حیات حسی در معانی پدید آمد، و آن نخستین چیزی بود که از مرتبة الهیت برای عالم آشکار گشت و اعیان را در حال عدمشان ـ چیزی از نسبتها ـ جز شنیدن ـ نبود، و اعیان در ذات خودشان ـ در حال عدمشان برای قبول امر و فرمان الهی ـ وقتی بر آنان بواسطة وجود وارد گشت مستعد و آماده بودند و چون خداوند دربارهشان ارادة وجود کرد، بدیشان گفت «کن ـ باش» در دم موجود گشتند و در اعیانشان ظاهر شدند، پس کلام الهی نخستین چیزی بود که اعیان از خداوند متعال ادراک کردند، کلامی که شایسته و در خور خداوند سبحان است. بنابراین نخستین کلمهای که ترکیب پیدا کرد کلمة «کن» بود.(4)
با دقت در نظرات بلند و صائب صاحبان کشف و وارثان سخن و ژرفاندیشان وادی خامشی موضح و مبرهن است که آنچه به تجلی در مرتبت اولی صادر گشت «کلمه» بود که او جل و علا به اشارتی ارادة ایجاد را صادر و خلق را از کتم عدم به عرصة شهادت طلبید. فارغ از ثقالت کلام و پیچیدگی آن میتوان به تفسیر سهل و روان بر این تعبیر نشست که مطلوب و معشوق در اظهار وجود خویش به معروفیت متمسک است و این تمسک جز به تجلی محقق نبوده و نیست. بر این اساس هر موجودی در تعریف خویش ناچار به تجلی است، چه واجبالوجود و چه ممکنالوجود. بر رأی مدققان و هوشمندان عرصة شناخت ممکن را شاید و باید که تجلی خویش را هم به کلام و هم به وجه ابراز نمایند، اما واجب را که نه صورت است و نه جسم است و نه قابل رؤیت ناچار که باید به کلام(کلامی نه از جنس کلام انسانی که منطبق با عالم خاص خود) تجلی نموده وجود ممکنات را از امر خویش به فرمان «کن» از عالم علمی به عالم عین استخراج نماید. «انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون» (سورة یس/ 82) بنابراین کلام و کلمه از جایگاه بلند و پر وسعتی در دستگاه ایجاد برخوردار است. تا آنجا که بهیمن ظهور وجود پربرکت حضرت ختمی مرتبت صلیا... علیه و آله و سلم خداوند با کلمات خویش، بر محمد(ص) آشکار گشت و در اولین خطاب خویش به قلم، سوگند خویش را روانه ساخت.
«اولین وحی قرآن با هنر نوشتن پیوند میخورد. هدیهای که از جانب خداوند به انسان ارزانی داشته شد (شوری ـ علق) و دومین وحی قرآن نیز عنوان قلم را دارد (سورة قلم).»(5)
«خداوند برای انسان کتاب(قرآن) شده است و انسان باید برای خداوند کلمه شود.»(6)
در معجزه اسلام، کلام الهی است که مستقیماً در قرآن کریم نازل شده و با خواندن در مراسم عبادی به «فعلیت» میرسد و در اینجاست که اصل بتشکنی اسلام را میتوان یافت. کلام الهی باید یک بیان شفاهی باقی بماند و بدین طریق دفعی و بدون تجسم باشد مانند خود فعل خلاق و فقط بدین نحو میتواند قدرت یادآورنده و احضارکنندة خود را پاک و منزه نگاه دارد، بدون اینکه تازگی و طراوت بیعیب و لک خود را با تماس با مادة محسوس از دست دهد.(7)
آنچه تاکنون در اثبات آن به کوشش کلام عرضه گردید تذکر این نکته است که اول تعین اسمی از غیب مطلق نَفَس رحمانی و در پی آن، تقطیعات خاصة عوالم لایوصف و لایدرک حروف شفاهی است در مقام اولیت (کن) از حقیقت محمدیه(ص) و در سیر نزولی، تا رسد به حضور جسمانی رسول اکرم در مقام آخریت، که کلام شفاهی حضرت حق جل و علاست(وحی). با توصّل بر این حجت بالغه، شرف کلام و کلمه و تقریب آن به غیب و غیب مطلق کاملاً مشهود و مبرهن است.
حرف ظرفی است که در قالب جان ریختهاند
بادهها از خم اسرار در آن ریختهاند
«از آنجا که کلمة شفاهی در زمان ظهور میکند و نه در مکان، از فسادی که زمان در اشیایی که در مکان است به وجود میآورد، مصون میماند. صحرانشینان(در زمان جاهلیت و پس از آن) این امر را میدانند و برای حفظ و بقای خود به کلمة شفاهی متوسل میشوند نه به تصاویر.(8)
باری، اگر نیک بنگریم جایگاه کلام و کلمه و عالم حروف در ارادة ایجاد و خلق و مخلوق کاملاً مشخص جلوه مینماید و در ارتباطات اجتماعی، انسان نیز از چنین جایگاهی بس بلند و شگرف همة احساسات و عواطف انسانی خویش را در جهت انتقال به دیگران، کاملاً خاص و در خور توجه ابراز میدارد.
اکنون انسان است که با کلام خالق به رموزات وجود خویش که همان عالم اکبر باعنوان عالم اصغر است از وجهی و با دقایق کائنات که همان عالم اصغر با عنوان عالم اکبر است پی میبرد و شایسته کلام آنکه تنها راه شناخت آنچه ناپیداست در دوران کنونی که به دوران تاریکی قلمداد میگردد، کلام شفاهی است که توسط اصوات جان انسان آگاه را از معارف حقه سیراب میکند. بر همین سیاق از یک سو انسان کلمات رحمانی را از منبع فیض دریافت میدارد توسط انبیای عظام و در ابراز تعشق و مهرورزی خویش، مشابهتاً بواسطة کلام، اظهار محبت به درگاه متعال را بهانه میسازد.
نهفته معنی نازک بسی است در خط یار
تو فهم آن نکنی ای ادیب من دانم
متألهان و عالمان گرانقدر در بررسی انواع وجود، وجود را به چهارگونه برشمردهاند، اول وجود علمی و یا ذهنی، دوم وجود عینی و یا خارجی، سوم وجود لفظ و یا ملفوظی و چهارم وجود مکتوب و یا مکتوبی. در تجسیم یافتن ممکن، یکی از اماکن اربعه، جایگاهی است بر اظهار ممکن. پس وجود را در تحقق خویش در یکی از چهارگانهها لابد مینماید. در خصوص دو مرتبت اول و ثانی در این مقال سخنی به میان نیامد چرا که هدف، مسیر را مقید به دو مرتبة آخر؛ یعنی وجود ملفوظ و مکتوب مینماید.
در وادی خلق و عالم ملک، کلام و کلمه به طریق ملفوظی و یا مکتوبی به منظور حضور در عرصة وجود، ادا میشوند، در خصوص کلمات شفاهی و یا ملفوظی، به انواع قرائتها، آوازها و ترانهها، و نهایتاً زبانهای محاورهای میتوان اشاره کرد و در اقلیم کلمات مکتوبی میتوان به کلیة دستنوشتهها و متون مختلف رجوع نمود.
پس از آن انسان در جهت حفظ و حراست و از بین نرفتن مفاهیم معنایی و شفاهی و ارسال پیام کلمات بر نسل پس از خود متوجه ارزش و خاصیت کتابت گردید که در این خصوص با بررسی الواح نوشته شدة سنگی و فلزی و چوبی میتوان سابقة این فهم تاریخی را به خوبی سنجید و مورد بررسی قرار داد که در این مقالت به حرمت مقصود از تطویل کلام پرهیز میکنیم، اما نیک هویداست که در تمدنهای مختلف گذشته ارزش و اهمیت کتابت به قدری مورد عنایت قرار گرفت که با همت و تعمق، به علت سختیابی و صعب بودن حجاری و حکاکی اجسام گوناگون، علاقهمندی مشتاقان، موجبات استفاده از پوست احشام و در پایان امر اختراع کاغذ را فراهم ساخت و مدتی بدین منوال از طریق ارسال مکتوبات، فرامین و اوامر امرا در تردد بوده است.
با بررسی و تحقیق در کتیبهها و آنچه از الواح گذشته باقی مانده است میتوان بدین نکته دست یافت که کلیة خطوط، به جز خطوطی که برای نقش و کتابت آن از قلم مو و ابزارهای فلزی استفاده میشد از وجود عوارضی چون ضخامت، روشنی و تیرگی و ترکیببندی در سطر و صفحه، تهی و خالی بوده است که البته نقوشی که با قلم مو ایجاد میشود و در مسیر سیری خود از ضخامت و نازکی برخوردار است حاکی از این نیست که ابزار استفاده شده جهت ایجاد نازکی و ضخامت با نیت قبلی آماده شده باشند، بلکه همانگونه که مذکور افتاد، در مواردی با فشار دست و حرکت قلم مو گاهی به ضخامت و گاهی به نازکی میل نموده است. در حالی که در مکتوبات مربوط به متون ادیان مختلف میتوان این ضخامت و نازکی موجود را از طرز تراش ابزار آن مشاهده نمود، خصوصاً پس از ظهور اسلام این نیت و عمل بهسادگی قابل رؤیت است.
در این بررسی میتوان به خط عبری، خط لاتینی و خط دورة اسلام اشاره نمود. تا آنکه بعد از تجلی اسلام و ظهور حضرت ختمی مرتبت رسول اکرم(ص) با اشارة ایشان و وصیّ پراقتدارش به مصداق احادیثی، امر بر تراشیدن قلم و اعمال «قط محرف»، خط، صاحب ضخامت و نازکی گردید با اختیار و ارادة کاتب.
پس از ظهور اسلام و معجزة بلندمقدار پیامبر اکرم(ص)، قرآن کریم به امر حضرتش به کاتب و کتابت شرافت بخشید و کتّاب وحی درصدد مکتوب نمودن کلمات الهی مأمور و مشغول گردیدند. از آنجا که جمع کاتبان و مسلمانانی که به دین گرامی اسلام روی آورده بودند و از وجود نورانی و حقانی پیامبر بهرهمند میگردیدنــد، با دلسپردگی تام سعی بر کتابت مصحف نمودند. در زمان پیامبر اکرم(ص) قرآن کریم توسط کتّاب وحی مکتوب میگردید و روز به روز بر علاقة کاتبان و مخاطبان قرآن افزوده شد تا آنجا که عاملان ثبت کلامالله در سبقتی دلنشین، در پی رضایت خداوند و رسول گرامیشان، همة همت خویش را در هر چه نیکوترنگاری آن به کار بردند. از آن پس نیکونگاری و خلاقیت در ارائة کتابتی خوش وجه و صورت، روزنهای در ابراز مهر و علاقة کاتبان به پیامبر و خداوند متعال، مکشوف گشت و کتابت قرآن کریم به گفتة رسول گرامی پرارزش و مقدس و از وجهی، مدخلی بر تعشق و مهرورزی و ابراز آن به خالق کلمات نورانیه قلمداد گردید. پس از اوجگیری این فن، کاتبان در نقشبندی کلمات و پردازش آن چنان کوشیدند که بتوانند همة هنر و مهارت خویش را در قالب و صورت کلمات به جهت حجم عشق خویش ایثار نمایند تا بدین وسیله وجود خود را به خالق یکتا و پیامبرش نزدیک گردانند.
در کار عشق سعی چو فرهاد میکنم
مشق جنون ز خامة فولاد میکنم
(صائب تبریزی)
به هر صورت از زمان حضرت ختمی مرتبت(ص) نیز عنصری به نام زیبایی و زیباآفرینی در کلمات سمت حضور یافت تا آنکه پس از مدتی کوتاه نه تنها خوشنویسی به مفهوم اعم کلمه آغاز گردید، بلکه کتاب وحی به علت دقت و سلیقه از هم بلحاظ صورتپردازی فاصله گرفته و صاحب رتبتی خاص گردیدند؛ که در این میان میتوان به نقش سازنده و پر اهمیت مولای متقیان علی(ع) ، سرحلقة کتّاب وحی اشاره نمود.
از آنجا که کاتبان وحی از یک وجه، از همة حقیقت پیش روی خویش؛ یعنی خاتمالانبیا(ص) بهرهمند بودند و از وجهی از کلام الهی و باطن و مفاهیم آن کسب فیض مینمودند(حقیقت کلام الهی و صورت مکتوبی آن) توفیق تصرف در صورت و ظاهر کلمات الهی را یافتند تا گرمی کسب شده از وجود منجی خود و عشق بدو را بهواسطة پنجة مبارکشان در جان کلمات تزئین بخشند. در همین زمان بود که خوشنویسی به مفهوم زیبانگاری کلمات در پیکر بیجان حروف تجلی نمود و خود روزنه و مدخل مقدس و پر رمز و رازی شد در اظهار مهر و دلدادگی کاتب به پیامبر و کلام الهی. «سوگند به نون و قلم و به عزت پیامبر امّی که قلم جز به خاطر او آفریده نشد.»(9)
«شریفترین هنر بصری در جهان اسلامی، خطاطی است، مخصوصاً نوشتن قرآن کریم که نفس هنر دینی بهشمار میآید و میتوان گفت که به نحوی سهم و اهمیت آن در اسلام مطابق است با کشیدن صنم در هنر مسیحی زیر آن نمودار ظرف مشهود کلام الهی است.»(10)
«نوشتن یک طلسم است و مراحل نوشتن یک هنر جادویی است که نه فقط با تکنیک عالی و تجربه و هنر بلکه با ویژگی معنوی و روحانی آن نیز ارتباط دارد.»(11)
بنابر عرایض مذکور، خوشنویسی پس از سپری کردن دوران بلوغ خود که نه چندان هم طولانی بهنظر میآید مدخل مناسبی گردید تا کاتبان بتوانند در قیودات کنش و واکنش، در سیر صعودی و نزولی و تکمیل نمودن حرکت مستدیر، به سوی تعالی و رشد خویش گام بردارند تا آنجا که کاتب در ارائة باطن خویش با تمسک به حروف و کلمات توانست آنچه در وجود خود احساس میکند، اظهار و متجلی گرداند.
«حروف به گونهای اسرارآمیز با موجودات انسانی پیوند مییابند. چنین احساسی به دو طریق صورت میبندد. از سویی، انسان الفبایی عمده گزیده است که معنای آفرینش بدان وسیله بیان میشود، از سوی دیگر چون خوشنویسان حروف را تعلیم میدهند؛ حروف به موجودات انسانی شبیهاند. بنابراین احتمال دارد حروف حالت روحی نویسنده را بازتاباند.» (12)
(در فراز قبل، متفکر ارجمند زندهیاد آنهماری شیمل اگر بنابر احتمال، سخن خویش را ادا مینماید به لحاظ این نکته است که تا کسی خود، خوشنویس نباشد و سالیان متوالی در این عرصه قلمرانی نکند ناچار چنین گفتهای را به احتمال بیان میدارد، اما بر خوشنویسان کاملاً هویدا و مبرهن است که حروف و کلمات حالت روحی نویسنده را باز میتاباند).
با عنایت به مطالب تاکنون، عنصر ضخامت که از خصوصیات خاص خوشنویسی سنتی است به همراه منطقی که به طور طبیعی در حرکات ظاهری قلم و رویت مخاطب ایجاد مینماید در هر حرکتی، مواجهه با منطقی خاص نشأت گرفته از روح و نظر کاتب را القاء مینماید. پس نه تنها ایجاد ضخامت و نازکی آن هم با منطق خاص مشهود در خوشنویسی سنتی به حالات درونی خوشنویسی رجوع دارد، بلکه در مخاطب نیز ایجاد نظمی خاص مینماید که این منطق حرکتی بتواند ناظر را به تعادلی منتظم هدایت نماید. چون کلمات از حیث باطن با اشاره به مقدمة ذکر شده متصل به عوالم ملکوتی خود بوده، متجلی میگردند، در همراهی خویش با منطقی که از ضخامت و نازکی توأماً دریافت میکنند، نهایتاً به حرکاتی تبدیل میشوند که آن را به نام «هندسة روحانی» نامگذاری نمودهاند. الخط هندسه الروحانیه ظهرت بآلة الجسمانیه.
«سبحانالله ... زهی رتبة والای خط که هم در سبیل معاد چراغ هدایت افروزد و هم آینة وسعت معاش را صیقلگری نماید... ظلماتی است [مرکب] که آب حیات سخن در اوست، یا لباس مشکینی است که کعبة معنی نمایان از اوست.(13)
پس از ذکر اوصافی از باطن خوشنویسی سنتی و کشف رموزات ناپیدای خط، پرداختن به مقولة «تکرار» در خطاطی مستحسن مینماید، چرا که سالیان نه چندان طولانی است که هنرمندان در مقابل این عمل نظرات خاصی را ارائه نمودهاند. تکرار را به لغت ساختن و ایجاد عین به عین تفسیر و تعبیر کردهاند. ایجادی که در صورت طابقالنعل بالنعل شکل پذیرد و مهیا گردد. واضح و روشن است که چنین امری به طور مطلق مربوط به تکثیر خطوط است با ابزار جدید مکانیکی که در ورود به عرصة تکنولوژی رخ مینماید، اما نوعی تکرار در هنر موجود است که با حضور خود هنرمند و به دست وی ظهور مییابد. در عرصة هنرهایی که با تجسم ارتباط دارد و با عنوان هنرهای تجسمی مشهور و معمول بوده و هست مقولة «تکرار» حرکتی نه درست و نه درخور تأمل است چرا که با ورود «تکرار» در کار هنری عنصر خلاقیت، رخت بر میبندد و تنها تقلید عین به عین آن هم در بهترین نوع نگاه و مثبت آن رخ میدهد. به هر صورت تاکنون، هنرمندان و منتقدان در این عرصه «تکرار» آثار هنری را دون شأن و مرتبت هنرمند خلاق برشمردهاند که با کندوکاوی نه عمیق هم میتوان به این شناخت دست یافت.
در خوشنویسی سنتی نیز مسئلة تکرار از نکات پر اهمیتی بوده است که هنرمندان خوشنویس آن را مورد نقد و بررسی قرار دادهاند. در این راستا غرض آن نیست که بحث تکرار را از منظر تفکر و هنر غربی مورد بررسی قرار دهیم، بلکه نیّت، بررسی تکرار در ذیل معارف اصیل هنر شرقی است. با مقدمهای که در خصوص عدم تکرار «بسمالله» در فراز اول بحث عنوان گردید و باطن و ظاهر حروف که در ذیل علم جفر به گفتار آمد و دامنة آن بیش از آنچه ذکر گردید پروسعت و گسترده است، تکرار را در عرصة اذکار نیز از پیدایش ادیان الهی و تکرار در عرصة حروف ملفوظی و مکتوبی را شاهد و ناظریم.
باری، از آنجا که عالم از حیث تعین، بسته به ادای کلمات الهی در ذیل نفس رحمانی است و کثرت عالم به انتشار اسماءالله مربوط بوده و هست، هر کلمهای با عنوان مربوب، از رب خویش و پرورندة خود در ایجاد به سر میبرد تا آنجا که اگر کلمهای چه در قالب لفظ و یا به صورت مکتوب ادا گردد به لحاظ اتصالی که با حقیقت اسما و عالم ملکوتی خود دارد در قالبی نوپدید سمت تجلی مییابد. از آنجا که کلمات در قالب لفظی برخوردار از دم انسانی است و کلمات الهی در ذیل نفس رحمانی مقید میگردد، کلمات در صورت مکتوب نیز از دست صاحب اثر تراوش مییابد. نیک هویدا است که «دست» در خلق کلمات همچون نفس و دم انسانی است. در قرآن کریم نیز آنجا که از خلق عالم و خلق انسان سخن به میان میآید، تمثیلاً از لفظ دست استفاده گردیده است. «ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی» (ص ـ 75)
به هر صورت هر کلمهای در ذیل باطن الهی خویش در هیچ موضعی تکرار پذیر نبوده و نیست، بلکه در صورت به تکرار شبیه است و در حقیقت اساساً تکراری در کار نیست. چرا که در ساحت هنر مقدس خوشنویسی هر کلمه با آنکه در نظر سطحی شبیه هماند، اما در هر بار به تجلی تازه و نوپدیدی خلق میگردند. بنابراین استفاده از لفظ تکرار در خوشنویسی سنتی غلطی فاحش محسوب میگردد. اما شاید در هنرهایی دیگر به لحاظ گرایش آن هنر به تصویر و صورت صرف، «تکرار» امری قبیح تلقی گردد و اگر حتی اثری، دوبار منقوش گردد میتوان از این لفظ استفاده نمود و به هیچ عنوان نمیتوان کلمة تجلی را بر آن اطلاق کرد.
از آنچه گفته شد؛ «بسمالله» و تجلیات گوناگون آن، نفس رحمانی، ضخامت و نازکی در خط، حالات روحی نویسنده و نهایتاً هندسة روحانی، بر این حقیقت دست مییابیم که در عرصة خوشنویسی سنتی اطلاق کلمة «تکرار» امری نابهجا و قبیح شمرده میگردد.
به هرحال در رشد و شکوفایی هنر در اوقات امروزین خود و دستهبندی هنرهای مختلف، پیشآمد بررسی جایگاه، رشتهای خاص از منظر رشتهای دیگر با ادوات سنجشی مربوطه، امری عادی تلقی گردیده است. به طور مثال اینگونه مینماید که با چهارچوب و قواعد نقاشی، خط و خوشنویسی بررسی گردد بدون اطلاع از باطن و روحانیت مستقر در قالب حروف. گرچه چنین امری به سادگی اتفاق میافتد، اما ریشة چنین اظهار نظرهایی به یقین در بیاطلاعی منتقدین و هنرمندان رشتههای گوناگون از آن هنر میباشد. در طبقهبندی مخلوقات، مراتب وجود امری واجب تلقی میگردد و با دستهبندی مختصری میتوان، در رتبة اول دم و نفس و سپس نوا، حروف و کلمات و تصویر را اشاره و رتبهبندی نمود، اما در نهایت تکرار تصویر در ذیل تکنــــولوژی مطرح میگردد. اگر قایل به این تقسیمبندی بوده باشیم، مدارج هر طبقه و شرافت هر رتبه نسبت به رتبة بعد از خود کاملاً مشخص میگردد.
از آنجا که عالم حروف و کلمات، دون عالم اصوات و فوق عوالم تصویر، از حیث باطنی تلقی میگردد، بررسی عوالم مافوق توسط عوالم دون امری بیخردانه به حساب میآید و از سر همین بیاطلاعی است که صاحبنظرانی که در عوالم خاص خودشان سیر مینمایند در هنگام اظهار و ابراز نظر خویش نسبت به عالمی فوق عالم خود به بیراهه رفته و میروند.
باری اکنون و امروز نظراتی بس بیپایه و اساس درخصوص خوشنویسی سنتی ابراز میگردد که به کارگیری لفظ «تکرار» در خوشنویسی سنتی یکی از این اشتباهات مشهود میباشد. نیک و مستحسن آن است که منتقدان عرصة هنر با دقت بیشتر و بهتر نظر خود را ابراز نمایند و بهتر است در ارائة نظرات خود درخصوص عالمی فوق عالم خود، هرچه سنجیدهتر بر این عرصه راه یابند.
به هرحال این نگاه نه تنها در خوشنویسی سنتی، بلکه به طور عام و گسترده در ذیل نفوذ فرهنگ و هنر غربی که در اکنون خود به انحطاط کشیده شده است ابراز میگردد، تا آنجا که معتقدند که هنرهای سنتی رو به افول رفته و جایگاه خویش را از دست دادهاند.
«در مورد بیشتر هنرمندان سنتی این عامل «عین» است که اثر هنری را تعیّن میبخشد، به عکس در مورد اکثریت هنرمندان متجدد، عنصر«ذهن» است که به اثر هنری تعیّن میبخشد. به این معنا که متجددان از آن حیث که «فردگرا» هستند قصدشان «خلق» اثر هنری است و با خلق آن، میخواهند شخصیت حقیر و ناسوتی خویش را ابراز کنند. بلندپروازی و تکاپو برای نوآوری از همین ناشی میشود.»(14)
در هنر امروز، بحث از نوآوری و بدعت است، نوآوری تا آنجا به امر نوپدید در ذیل حقانیت رب خویش مطرح است، حضور و پدید آمدن آن به موهبت بستگی پیدا میکند. اما در خصوص پدیدههای ملکی که میتوان آن را در حیطة بدعت و تنوعگرایی و تفاوت عنوان نمود هنری است که به محوریت انانیت انسان شکلپذیر شده است و سیر قهقرایی خود را طی مینماید که بر این نظر هم گواه بسیار است و هم مصادیق مختلف موجود. اما در هنر اسلامی و شرقی و حتی در کلیت هنر که شرافتی خاص را در ذات خویش داراست نوآوری و بداعت برگرفته از عنایات خاص الهیت نهفته در حقیقت هنر به وجود خواهد آمد.
در هنرهای موجود در ذیل تجدد و نوآوری مدرن برای ایجاد حرکتی نوین نه تنها ریشهدار بودن و ارزشمداری در آن مطرح نبوده و نیست، بلکه تنها نوآوری صرف در آن مطرح است که بر این اساس در رشتهای میتوان تمامی قالبها اعم از طول و عرض و مساحت و متریال و ابزار را به صلاحدید هنرمند تغییر داد که وسعت این گستره، میدان جولان هنرمند را بیشتر و بهتر فراهم میآورد. اما نیک هویداست که خوشنویسان سنتی در عین حفظ صورت کلمات و حروف، قدرت تسخیر در باطن کلام را، به لحاظ درون پر رمز و رازشان اتخاذ نمودهاند. تا آنجا که فقط در عرصة نستعلیق، پانصد سال است که ظاهر حروف به یک صورت نقش پذیرفته، اما باطن مفردات و ترکیبات در خطوط مختلف استادان کاملاً مشهود است. ارائة مصداق و گواه بر این مطلب، تفاوت شیوهها و اختلاف قلمرانی در خوشنویسی سنتی است. به مثالی دیگر حرف«ی» در خط میرعمادالحسنی سیفی قزوینی با همان حرف در شیوة میرزا محمدرضا کلهر از حیث اندازه و فرم به یک صورت متجلی است، اما با نگاه مسلح و دقیق میتوان تفاوتهای شگرف این دو شیوه را از باطن حروفشان فهم کرد. بنابراین در خوشنویسی سنتی که دارای وجه قدسی است نه تنها کلمهای تکرار نمیگردد، بلکه در هر مکتوب تازه نوشتهای صورتی دیگر به تجلی مینشیند. اما صد افسوس که اکنون این دیار در خصوص جایگاه ویژة خوشنویسی، نظراتی مطرح میگردد که ناشی از عدم اطلاع از شأن و منزلت این هنر شریف است.
ز بس کز آشنایان زخم خوردم
زند گر حلقه گردم اژدهایی
نیاید بر دل من سختتر زان
که کوبد حلقه بر در آشنایی
«اگر هنر سنتی نتواند همیشه و همه جا در اوج موفقیت باشد، این نه به دلیل هیچگونه بیکفایتی در اصل این هنر، بلکه بدلیل بیکفایتیهای عقلی و اخلاقی انسان است که به ناچار در هنر، کماینکه در دیگر فعالیتهای او، به منصة ظهور میرسد.»(15)
در خاتمه رسالت خط و کتابت با اتصال به عوالم ملکوتی خود کاملاً امری قدسی تلقی میگردد که البته اطلاع کاتب بر شکلگیری و خلق کلمات و حروف از واجبات شرعیات این هنر شمرده میگردد. خوشنویسان امروز وارثان این متاع وهبی(موهبتی) بیقیاساند که در حرمت آن باید به جان خویش از قداست آن حمایت و پاسداری نمایند. در میان هنرمندان رشتههای گوناگون خوشنویسان «هنرمند» با عنوان هنرمندان هنر باطنی و مقدس در ابراز علایق خویش و تغزل با خالق خود به مدد شهود قلبی از فضای حقانی عالم قدس، سعی بر رؤیت جمال شاهد حقیقی را سرلوحة کار خویش مقرر نمودهاند.
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
پینوشتها:
1ـ طباطبایی، سیدمحمدحسین. تفسیر المیزان. بنیاد علمی و فکری علامة طباطبایی. ص 17
2ـ خمینی، روحالله. آدابالصلوه. مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام. 242
3ـ قزنوی، صدرالدین. اعجازالبیان. ترجمه محمد خواجوی. انتشارات مولی. 122
4ـ عربی(شیخ اکبر)، محیبنالدین. فتوحات مکیه. ترجمه محمد خواجوی. انتشارات مولی. جلد یک. ص 266
5 ـ شایستهفر، مهناز. «بررسی نام علی(ع)». دوفصلنامة هنر اسلامی. سال اول. ش اول. ص 106
6ـ نقل از: شیمل، آنهماری. فرهنگ خوشنویسی اسلامی. انتشارات فرهنگ اسلامی. ص 109
7ـ بورکهارت، تیتوس. روح هنر اسلامی. هنر و مردم. ترجمه سیدحسین نصر
8 ـ بورکهارت، تیتوس. روح هنر اسلامی. هنر و مردم. ترجمه سیدحسین نصر
9ـ شیمل، آنهماری. مناقب هنروران. ترجمه علی افندی. ص41
10ـ بورکهارت، تیتوس. روح هنر اسلامی. هنر و مردم. ترجمه سیدحسین نصر
11ـ شیمل، آنهماری(نثل از مینورسکی). فرهنگ و خوشنویسی اسلامی. مهناز شایستهفر. انتشارات فرهنگ و هنر اسلامی. ص 29
12ـ نقل از: شیمل، آنهماری. فرهنگ خوشنویسی اسلامی. انتشارات فرهنگ اسلامی. ص 178
13ـ سودی، شیرعلیخان. مرآتالخیال. حمید حسنی، انتشارات روزنه، ص 13
14ـ شوان، فریتهوف. هنر و معنویت(حقوق و تکالیف هنر). انشاءا... رحمتی. فرهنگستان هنر. ص 18
15ـ شوان، فریتهوف. هنر و معنویت(اصول و معیارهای هنر). انشاءا... رحمتی. فرهنگستان هنر. ص 123