مرتضی گودرزی
فضای هنر معاصر و زبان نوین تجسمی، تفاوت فراوانی با گذشته کرده است. به عقیده برخی، آنچه که در مقوله هنرهای تجسمی مربوط به اعصار گذشته است، دیگر کاربردی امروزین ندارد اما هستند آثار ماندگاری که نه تنها در عصر کنونی بلکه تا قرنها همچنان، پر رمز و راز، با تمام ارزشهای زیباشناسی و سرشار از امتیازات یک اثر هنری باقی خواهند ماند. تابلوی «کلک بازماندگان کشتی مدوسا» از معدود آثاری است که ویژگیهایی این چنین را بخوبی در خود جای داده است.
شاید چندان اهمیتی نداشته باشد که بدانیم ژریکو، نقاش این تابلو و خالق لحظات جانفرسای آن، در کجا و چه زمانی میزیسته است اما یادآوری این نکته ضروری مینماید که انسانهایی وجود دارند که از بدو تولد به ادای رسالتی برتر و فراتر از وظیفه بشرِ عادی فراخوانده شدهاند. آنچه در پیش رو دارید، نگاهی کاوشگرانه، دردمند و جسورانه نسبت به واقعهای جانگداز است که بیننده را در فضای خود رها ساخته، به همراه سرنشینان آن کلک، از صدای وحشتناک تلاطم دریای خروشان بر خود میلرزاند. اثری با ویژگیهای هنری بسیار که جایگاه خود را در تاریخ هنر تصویری جهان تثبیت نموده است.
تئودور ژریکو(1791ـ1824) از نقاشان رمانتیک فرانسه بود که علیرغم سن کم، در فرانسه دوره ناپلئون که سرشار از حادثه و مسائل گوناگون بود، توانست آثاری درخشان و ارزشمند بیافریند. زندگی کوتاه اما سراسر رنج او در جای جای آثارش، با هماهنگی درخشان رنگ و فرم بر پهنه بوم متجلی شده و تسلط ماهرانه او بر عوامل و امکانات بصری میتوانست تأثیرات عمیقی بر بیننده گذاشته، او را در افقی که مدّ نظر هنرمند بوده قرار دهد.
سفرهای متعدد ژریکو به ایتالیا و انگلستان و پژوهش در آثار اساتید آنها، باعث پر بارتر شدن او گردید. گرچه عطش وی برای یافتن حقایق، تنها در مقوله رنگ و فرم و فضا جای نمیگرفت با واقعه کشتی مدوسا، ژریکو فرصت آن را یافت تا اثری ارزشمند بیافریند و همه تواناییهای خود را در خلق یک اثر هنری و دردمندیهای نهفته در روح حساس خویش را به یکباره بر بوم نشاند.
کشتی دولتی مدوسا که حامل مهاجران الجزایری بود، در اثر بیمبالاتی و سهلانگاری ناخدای اشرافمنش آن، در حوالی ساحل غربی آفریقا گرفتار امواج خروشان دریا گردید و غرق شد. تعدادی از سرنشینان این کشتی، با استفاده از تختهپارههای آن کلکی ساخته، پس از چهل روز رنج و وحشت، مرده و زنده به کمک یک کشتیِ نجات به ساحل رسیدند. این فاجعه، باعث بهرهبرداری سیاسی مخالفان دولت شد و موج انتقادات به سوی دربار روان شد. ژریکو در این میان به بیان تصویری و مصائب آن همت گماشت و اثر ماندگار و ارزشمند خویش را آفرید.
حرکت مطالعاتی ژریکو، در آفرینش این اثر بسیار حائز اهمیت است. وی برای جستوجوی بیشتر و بهتر از چگونگی حادثه و تهیه مصادیق عینی، با نجاتیافتگان کلک به گفتوگو و مصاحبه نشست. از لحظهلحظه آنچه که بر آنها گذشته بود، یادداشت برداشت. وضعیت دریا و حرکات امواج و تختهپارهها را مطالعه کرد. از روی چهره بازماندگان کلک طراحی و حتی تصاویری از صورت مردگان آن ثبت نمود. ژریکو آنگاه از نجار کشتی درخواست کرد تا کلکی شبیه به آنچه که حادثه بر روی آن اتفاق افتاده بود برایش بسازد. بیش از چهل طرح رنگی مطالعاتی و دهها طراحی بزرگ و کوچک، وی را برای یافتن فضایی مناسب یاری کرد. حاصل این مطالعات، منجر به خلق اثری شگفتآور شده است که همچنان جایگاه خویش را در عرصه هنر جهانی حفظ کرده است. هر اثر هنری معمولا با تفسیر منتقدین، جایگاه ویژهای در تاریخ هنر مییابد اما این اثر درخشان، خود مفسر خویش است و منتقد نمیتواند چیزی بر آن بیفزاید که نقاش به زبانی بهتر بیان نکرده باشد.
تابلوی بازماندگان کلک کشتی مدوسا، اضافه بر ارزشهای والای فنی، ویژگیهای منحصر به فردی را داراست. مرگ، حدس زده، احساس شده و حضورِ نزدیک او لمس میشود. دستهای او از اعماق بدنهای رنجور و کمخون بالا میرود. در اینجا بیان تصویری بیانی مافوق رئالیسم است. شاید اگر قرار بود بیان این اثر، رئالیسم محض باشد، ترجیحا میبایست از همپاشیدگی بیمارگونه بدنهای خسته هویدا میشد. اندامهایی که پانزده روز آب و غذا نخوردهاند و سکوتی مرگآور بر آنها سایه افکنده است. اما ژریکو، هنرمندانه فضای کلی اثر خویش را در کابوسی غیر واقعی فرو میبرد. صحنهای پر از تلاطم، وحشت و چهرههایی مملو از ناامیدی و سردی و یخزدگی و مرگ که در تابلو احساس میشود.
ژریکو برای دست یافتن به حرکت بیشتر و افزایش هیجان، ترکیببندی کار خود را از محور افقی که در آن زمان قانونی غیر قابل تغییر بود عوض کرد. بدین ترتیب نتیجه کار، کششی مورب از گوشه چپ پایین تا گوشه راست بالا است که چشم بیننده را حرکت پرقدرت و بیپروای قلمموی هنرمند پس از طی سرتاسر تابلو بسرعت به گوشه راست بالای آن که محل افراشتن پارچه سفید است میکشاند. از دیگر سو، ریتم زیبا و پرکشش پاها و دستها و حرکت پُر قدرت امواج، حالتی موسیقیوار و رمانتیک به تابلو بخشیده است. حالتی که در مجموع با وحدتی سامانیافته به سوی نقطه اوجی که هنرمند در نظر داشته حرکت میکند.
علاوه بر بهرهگیری از تجربیات استادانی چون میکلآنژ و کاراواجو بدون شک مطالعه این هنرمند بر حالات و تأثرات چهرههای مختلف در شکلگیری پُر قدرت این تابلو اثری فراوان گذاشته است. ژریکو معتقد بود که راز درونی انسان را از حالات چهره او میتوان بخوبی دریافت. وی با اجرای طراحیهای فراوان از چهره بیماران و افراد متعدد، تأکید داشت که حالت دیوانگی و لحظه مرگ، از لحظاتی هستند که بیکموکاست میتوان ردپای آنها را از لابهلای حالات اجزای صورت مشاهده کرد. ژریکو در این تابلو، نقش اجتماعی و موضعگیری مشخص هنرمند را روشن ساخته و در این رابطه راهی را میگشاید که از آن پس هنرمندانی چون دلاکروا در آن گام نهادند. شاید قبل از آن تنها تابلوی «سوم ماه مه» اثر فرانسیسکو گویا، اینچنین جانبدارانه، بدبینانه و صریح، مواضع یک هنرمند را به نمایش گذاشته بود.
تأثیرگذاری ژرف این اثر، زمانی هویدا میگردد که اندکی قبل از انتقال آن به لندن، وزیر دریانوردی و مستعمرات، در نامهای به پادشاه مینویسد که: «از این پس این تابلو نباید در مقابل چشم مردم به نمایش درآید.»
این هنرمند توانا که در جوانی بر اثر سقوط از اسب درگذشت، تجربه رنجها و بحرانهای حیات بود. درسهای زندگی و تنشهای عاطفی و بطور کلی حیات خودآگاه انسان، زندگی عاطفی او را تشکیل میداد. این عوامل به وسیله روح حساس او جذب شده و از حالت متعارف و روزمره به تجربهای هنرمندانه تبدیل میشدند. آنگاه آنچه نمود پیدا میکرد، مخاطب را نسبت به چیزی که بطور معمول به شکل مبهم، رنج و ناامنی احساس میکند آگاه سازد و به او نگرشی روشنتر و عمیقتر ببخشد. در واقع چیزی که در میان فرمها و رنگها متجلی شده است، روشنگری و تفسیر تجربههای گریزناپذیر زندگی و غمها و شادیهایی است که همیشه تکرار میشوند. اما نقاش، گویی عمدا تجربه اصلی و حس واقعی خویش را از بیننده پنهان داشته است. تجربهای رازگونه که حاوی پیامی برای همه نسلهای بشری است. شاید تفاسیری هم که بر این اثر هنری نگاشته میشود، کلید آنچه حقیقت است، به دست نمیدهد. ارجاع این اثر به تجربههای شخصی ژریکو نیز، راهی برای حل این راز پیش روی نمیگذارد ولی شاید بتوان تعبیر گوستاو یونگسن را درباره او به کار برد که: «در مقام هنرمند، بشر به معنای متعالی لفظ، بشر جمعی است. یعنی کسی که حیات روانی ناخودآگاه نوع بشر را بر دوش میکشد و شکل میدهد. برای ایفای این وظیفه طاقتفرسا، گاه ضروری است که او خوشبختی خود و همه آنچه را که به زندگی متعارف بشری ارزش و معنا میبخشد، قربانی نماید...»