از جنون تا خون یک هنرمند
بیماری روانی غیرقابل تردیدی که موجب شد ونگوگ دست به خودکشی بزند، افسانهای را در مورد او به وجود آورده است: او هنرمندی ناسازگار بود! ولی ونگوگ یک رمانتیک ناامید و ناسازگار در مسائل شخصی و اجتماعی نبود.
این واقعیت دارد که ونسان همواره میان تمایل به دوری جستن از مسائل عادی و پست جهان و تمایل به بازگشت از تبعید... به جهان نقاشی که درآن باید در برابر دسیسههای پیاپی ایستادگی کرد، مبارزه کرده است، ولی در این مبارزه مدام، روح او از تسلیم شدن، چشم فروبستن و عادت کردن به پستیهایی که به نظر میرسد بر او چیره میشوند، سر باز میزند.
از نظر سیاسی، ونگوگ یک «جمهوریخواه» (مخالف سلطنت و بوناپارتیسم) مأیوس است، ولی کسی که هنوز میتواند آرمانهایی راکه فکر میکند در سیاست تحققناپذیرند، به هنر خود انتقال دهد. خدمت به این آرمانها از طریق هنر، نهتنها ممکن، که لازم است. در این زمینه نامهای که او در آرل هنگام کشیدن تصویر رولن پستچی نوشته است، روشنگر است. ونگوگ پس از اعلام اینکه آنچه در پاریس فرا گرفته - منظور عقاید امپرسیونیستها -، دیگر برای او اهمیتی ندارد و هنر او بیشتر با عقاید «دولاکروا» بارور شده است تا افکار ایشان، به روشنی توضیح میدهد که رابطه میان جنبه انسانی و جنبه اجتماعی در تابلو، چگونه باید باشد: «ما زمین و ژرمینال را خواندهایم و اگر کشاورزی را نقاشی میکنیم، دوست داریم نشان بدهیم که این خواندن با ما تناسب داشته است.»
ونگوگ پس از آنکه با مفهوم «دیدگاه مادی» امپرسیونیسم فاصله گرفت، این دقت را داشت که به اثر خود، تفسیری صرفا واقعگرایانه (به سبک زولا) ندهد. «نمیدانم آیا میتوانم پستچی را همانطور که احساس میکنم نقاشی کنم.» چرا؟ زیرا تصویر واقعگرایانهای که یک انسان یا یک شی به مردم نشان میدهد، چیزی است و محتوای درونی آن، که هنرمند باید کشف و شاید حتی ابداع کند، چیز دیگری است «این انسان (رولن پستچی) مثل پدر تانگی است (... ) او قلبا از آنچه که ما لذت میبریم متنفر است و روی هم رفته در مورد خود اندیشه زندگی، تردید دارد و تا حدودی سرخورده است.»ونگوگ که در بیست سالگی کشیشی عامی (بهتر است بگوییم کشیشی کارگر) است، در حدود چهل سالگی، هنرمندی است که از آوان گارد عصر خویش (امپرسیونیستها، محافل پر از دسیسهکاری و حسادتورزی آنها) و از بیان دمکراتیک جمهوریخواهی مأیوس میشود. او هنرمندی است که به واقعگرایی در هنر، ایمان دارد و با اینهمه نسبت به اجرای کلمه به کلمه آن، واکنش نشان میدهد.
احساسات انساندوستانه و اجتماعی او، مبارزه روزمرهاش برای به دست آوردن بوم، رنگ، قلممو (قبل از آنکه حتی به فکر غذا بیفتد)، حالت مناقشه دائمی و تنش در سبک هنریش - گرچه بیشک این مسائل علت بیماری او نبودند -، موجب فراهم شدن زمینه برای بروز فاجعه شدند.
موفقیت پس از مرگ
موردی که در جهان منحصر به فرد محسوب میشود، این است که آثار ونسان ونگوگ که یکی از فقیرترین هنرمندان در تمام دوران بوده است، شاهد سرنوشتی استثنایی بودند. در واقع آثار او، تقریبا به صورت کامل در دستهای تنها یک نفر جمع شدند: برادر بسیار عزیزش «تئو» که آنها را گامبهگام دنبال کرده، جمعآوری نمود و از آنها دفاع کرد و هنگام مرگش - یک سال پس از مرگ ونسان (1891) - همه آنها را برای بیوهاش جسینا ونگوگ بونکر گذاشت.
ونسان ویلم ونگوگ، فرزند تئو و جسینا آنها را به ارث برد و در اختیار بنیاد ونگوگ که در پی توافق با شهرداری آمستردام در سال 1931، در این شهر ایجاد شده بود، قرار دارد. آثار و اسناد، ابتدا در استدلی ایک میوزیم نگهداری میشود و بعد به موزهای که بین سالهای 1963- 1973 ساخته شده و کاملا به او اختصاص داده شد، انتقال یافت. این موزه، بیش از 550 نقاشی از این استاد و تابلوهایی از دوستان و همعصران او را در خود دارد.
تقریبا در همان زمان، خانم کرولر-مولر که شروع به جمعآوری آثار این نقاش در 1928 کرده بود، دو کلکسیون بزرگ دیگر هلندی از او را (یعنی کلکسیونهای نیجلند و ال. سی. انتهوون) خریداری کرده و در ییلاقات هلند در اوترلو موزهای جالب توجه که 652 نقاشی و تابلو، از جمله طرحهای اولیه و کپیهایی از آثار به نمایش درآمده در موزه ونگوگ (مانند تابلو مشهور سیبزمینی خورها) را شامل میشد، افتتاح کرد.
این کلکسیونهای خانوادگی یا آنهایی که توسط محافل کوچک تحسینکنندگان برپا شده، آدمی را به این فکر میاندازد که کلکسیونرها، موزها و منتقدان، ونگوگ را به فراموشی سپردهاند. این مسأله در ابتدا صحیح بود. این برادر او، تئو بود که مأمور شد تا سه اثر از او را در سالهای 1888، 1889 و 1890 به سالن مستقلها بفرستد. این سه مورد، اولین و تنها موارد شرکت این هنرمند در نمایشگاههای رسمی در زمان حیاتش بود. آلبراوریه منتقد، در اینباره میگوید: «... حضور نگرانکننده و پریشانکننده شخصیتی عجیب، واقعی و در عین حال تقریبا ماورای طبیعی.»
آلبراوریه بیهوده یک منتقد رسمی بود، او حتی یک نوگرا نیز به حساب نمیآمد. از طرف دیگر، اتفاقی نیست که اوکتاومیربو منتقد نشریه «لکودوپاری» که از این بومهای «صاعقهافکن» در میان تمام بومهای نمایشگاه 1981 - که اندکی پس از مرگ هنرمند، تشکیل شده بود-تحسین میکند، بیشتر به عنوان یک نویسنده فکاهی شناخته شده، تا کارشناس هنری.
با اینهمه، دوستان او، با وجود مشکلات ناشی از جامعهای که به واسطه اختراعات، گیج شده و خسته از اینکه باید به آن عادت کند، شروع به سازماندهی نمایشگاههایی کردند: نمایشگاه بیست بروکسل در بلژیک، نمایشگاه بارک دوبرتویل در پاریس که اولین نمایشگاه آثار ونگوگ در فرانسه بود و توسط امیل برنار ترتیب داده شده بود. پس از آن، در لاهه در استودیو پولچری و در مرکز هنر، در آمستردام در گالری بوفا، در آرتی و آمیسیتیه ونیز، در سالن هنر کاخ پانوراما، نمایشگاههای ونگوگ یکی پس از دیگری برگزار شدند. این نمایشگاهها، همگی اندکی پس از مرگ این هنرمند هلندی تشکیل شد.
یان وت، نقاش و منتقد هنری در شماره روز 27 مارس 1892 روزنامه «آمستردام« مینویسد: «از این پس میتوان انسان را در کل و نهتنها به عنوان شخصیتی عجیب و جالب توجه، پذیرفت.»
در مقدمهای بر نمایشگاه کاخ پانوراما که 87 تابلو نقاشی و 25 طراحی از ونگوگ را به نمایش گذاشته بود، رولند هولست حتی از کسانی که اعتقادی به موفقیت او ندارند، میخواهد به دقت عالی هنرمند، اعتراف کنند. بحث بر سر انتخاب میان شکلگرایی و محتوا بود؛ در زمانی که گرایش به فرم(شکل)، قلههای فتح را طی میکرد، ونگوگ تصمیم گرفته بود نقاش محتوا باشد. لحظه بسیار حساسی بود. لحظهای که جهان هنر در تصمیم گرفتن میان ارزش محض، ولی غیر تجاری و ارزش تماشا کردن و بنابراین بازار، تردید داشت.
ونگوگ در زمان حیات خود، حتی یک تابلو را هم نفروخته بود، مگر به برادرش و دکتر گاشه که قبل از مرگ او پذیرفته بود. هنگامی که اولدنزیل، تاجری از رودترادم، نقاشیهای او را در سال 1892 به معرض نمایش و فروش گذاشت و یک تاجر دیگر به نام هیده جیجلاند کلکسیون خود را به خانم کروله - مولر(1928) فروخت، ونگوگ بلامنازع وارد بازار نو «مدرن» گردید.
اولین موزهای که تابلویی از ونگوگ را خرید، موزه بویمانز روتردام بود. این تابلو(ژوزف رولین پستچی) جز کلکسیون بیوه تئو بود، ولی شناسایی رسمی هنرمند که با نمایشگاهی در 1905 در موزه استدلییک آمستردام آغاز شد، واقعا مورد توجه مردم قرار نگرفت و شهرت و آوازه او مدیون وجدان انتقادی نسلهای جدید است که آثار قرن پیش را زنده کردند.